ماییم و نوای بی نوایی بسم الله اگر حریف مایی
غوغای عشق | ||
|
وچنان عشقی به دریا داشتم
که با اولین نگاهم به تو غرق شده خودم را غریبانه دیدم اما تو...تو که بودی؟ سایه؟یا یک رویای نا پایدار که دریا را دوست داشتی فقط به یک نگاه و یک خاطره من بدون نجات غریق بی پروا خودم را به آب زدم که شاید عشق را به تو بیاموزم تو عشق را نیاموختی! ومن غرق شدم و تو ماندی و خاطره شناگری که عاشق دریا بود اما شنا نمی دانست
هیچ می دانی!!!
هیچ کس، هرگز...
آن گونه که " تو " کودکانه دلداده بودی دیوانه ام نشد!!!
هرشب و روز دست آخر پنجره اش را از یاد می برم و همانجا محبوس می مانم!!! سوختم باران بزن شاید تو خاموشم کنی... وقتی کسی را دوست دارید، حاضرید از خواسته های خود برای شادی او بگذرید
وقتی کسی را دوست دارید، به علایق او بیشتر از علایق خود اهمیت می دهید
وقتی کسی را دوست دارید، حاضرید به هر جایی بروید فقط او در کنارتان باشد
وقتی کسی را دوست دارید، ناخود آگاه برایش احترام خاصی قائل هستید
وقتی کسی را دوست دارید، تحمل سختی ها برایتان آسان و دلخوشی های زندگیتان فراوان می شوند
وقتی کسی را دوست دارید، او برای شما زیباترین و بهترین خواهد بود اگرچه در واقع چنین نباشد
وقتی کسی را دوست دارید، به همه چیز امیدوارانه می نگرید و رسیدن به آرزوهایتان را آسان می شمارید
وقتی کسی را دوست دارید، با موفقیت و محبوبیت او شاد و احساس سربلندی می کنید
وقتی کسی را دوست دارید، واژه تنهایی برایتان بی معناست
وقتی کسی را دوست دارید، آرزوهایتان آرزوهای اوست
وقتی کسی را دوست دارید، در دل زمستان هم احساس بهاری بودن دارید
به راستی دوست داشتن چه زیباست، این طور نیست ؟ نه!کاری به کار عشق ندارم من هیچ چیز و هیچ کس را دیگر در این زمانه دوست ندارم انگار این روز ها چشم ندارند من و تو را خوشحال ببینند هر چیز و هر کس را که دوست بداری حتی اگر یک نخ سیگار یا زهرمار باشد از تو دریغ می کنند پس من با همه وجودم خود را زدم به مردن تا روزگار دیگر کاری به کار من نداشته باشد این شعر تازه را هم ناگفته میگذارم تا روزگار بو نبرد گفتم که کاری به کار عشق ندارم
قطار میرود تو میروی تمام ایستگاه میرود و من چقدر ساده ام که سال های سال در انتظار تو کنار این قطار رفته ایستاده ام و همچنان به نرده های ایستگاه رفته تکیه داده ام! تنهایی یعنی یه وقت هایی هست میبینی فقط خودتی و خودت دوست داری اما همدرد نداری خانواده داری اما حمایت نداری عشق داری اما تکیه گاه نداری مثل همیشه همچی داری و هیچی نداری
چند تا غروب دیگه میای طلوع کنیم با همدیگه؟ یه فال حافظ بگیریم تا ببینم اون چی میگه؟ باید یجوری خودمو واسه تو اماده کنم
ی
هيچ کس اشکي براي ما نريخت هر که با ما بود از ما مي گريخت چند روزي هست حالم ديدنيست حال من از اين و آن پرسيدنيست گاه بر روي زمين زل مي زنم گاه بر حافظ تفاءل مي زنم حافظ ديوانه فالم را گرفت يک غزل آمد که حالم را گرفت: ما زياران چشم ياري داشتيم خود غلط بود آنچه مي پنداشتيم
بار آخر من ورق را با دلم بُر میزنم ...!
با دلت ، دل حکم کن ... ! |
|
[ طراحی : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin ] |